یه وقتا که حالم خوش نیست؛ نه آهنگ، نه خواب، نه نوشتن، نه بیرون زدن( اینو که أصلأ)، نه هیچکی و هیچی نمیتونه حالمو خوب کنه، جز آشپزخونه! خودمو هرجوره میکِشونم تو آشپزخونه. حسِ پا گذاشتن تویِ یه جایِ دِنج، یه نقطهٔ اَمن؛ بِهِم دست میدِه! خودمو مشغول میکنم و یه دستی به سر و رویِ آشپزخونه میکشم، هِه...، حسِ زنده بودن؛ صاف میریزه تو رگام! هوممم... یه وقتا فقط آشپزخونه! : )
بازدید : 221
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 12:36